ریختن

ساخت وبلاگ
باید میوموم. باید می نوشتم. دلم براش تنگ شده ولی نمی خوام ببینمش. نمی دونم چرا. شاید چون باید سبک بشم. حتی کوله امو دیگه نمی تونم حمل کنم. نمی تونم بدوم یا حتی زیاد راه برم یا برونم. درد رو هر چی انکار کنی بیشتر میپیچه بهت...اینکه برای جابجایی های طولانی احتیاج به نفر دارم ادیتم میکنه اما یاد گرفتم با نفرات خوش باشم ازشون کمک بگیرم و گاهی دستی به زخمشون بکشم.اما چرا باید این همه سبک میشدم؟ چون دنبالش بودم؟ چون لازمه؟ یا شاید چون مقدمات رفتنه...دیشب خواب دیدم دارم با خونه خداحافظی می کنم. خونه ای که نه شبیه خونه تهرانه نه خونه اهواز و یجورایی ترکیبی از هر دو. هی داشتم خالیش می کردم و همش دلتنگ بودم... لعنت به هر چی دل تنگه... باید دوباره بزنم به جاده تا واشه. + نوشته شده در چهارشنبه یازدهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت 16:6 توسط باد  |  ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 8 اسفند 1402 ساعت: 17:21

تلاش می کنم تا به ناممکن دست یابم.

فکر نوشتن چیزی پیچیده را رها کن. همه ایده های دستوری ادبیات را فراموش کن. احساسات و افکار را همان طور نشان بده که به سراغت می آیند. آزاد، طوری که دوست داری.

بجنب!

+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم بهمن ۱۴۰۱ ساعت 20:53 توسط باد  | 

ریختن...
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 23:47

دیروز میکرودرم انجام دادم. یک لایه از روی پوست برمی دارند. پوست های مرده را پودر می کنند و به هوا می فرستند. دکتر گفت: چشم هایت را ببند که پودر نرود توی چشم هات. بستم. جای انگشت هاش پودر میشد و در هوا پخش میشد. حس لذت داشت و سبکی.مثل ماری که پوست می اندازد پوست مرده را کندم و با پوست شفاف زیرش که دست نخورده و تازه بود از مطب آمدم بیرون. باران می آمد و هزار رنگ توی راه بود ... + نوشته شده در دوشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۱ ساعت 10:14 توسط باد  |  ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 83 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:15

سفر به جنوب خیلی چسبید.انتهای لنج که دراز کشیدم یکی از تضادهای خودم رو دیدم. وقتی اومد دراز کشید یکم اون ورتر هیچ نفهمیدم. فقط شنیدم یکی داره میگه: خیلی آشنا به نظر می رسی! اما اون به نظرم اصلا آشنا نبود که هیچ من با جاشوی لنج خیلی راحت تر بودم تا اون با همه ادا اطوارش و رقص هندیش! چیزی نگفتم یکم موندم زر زرش تموم شه بعد پا شدم رفتم اتاقک جاشو به هر و کر. موهای فرفری و لهجه عربیش خیلی حس آشنایی بهم میداد. نترس بود و راحت. هی من پرسیدم هی اون جواب داد. سر به سرش هم که گذاشتم اول سرخ شد سرشو انداخت پایین. بعد که دید از رو نمیرم یجوری نگام کرد ذوب شدم. دیگه خلاصه من از اینا خوشم میاد نه آدمای اتو کشیده پر از احتیاط. اینا ضمخت و وحشی ان...آخرشم غیرت پاشید رو ما و گفت: می رسونومت در خونه گفتم: تنها نیستم خو حالا چطوری میشه با اینا بود و نبود + نوشته شده در دوشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۱ ساعت 1:10 توسط باد  |  ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 77 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:15

فقط یک بغل می خواهم که درونش مچاله شوم و گریه کنم. هچ چیز دیگری نمی خواهم.

یکی می گفت تنها راه مقابله با رنج میل به زندگیست. میلم به زندگی کم شده است. نمی خواهم با چیزی مقابله کنم.

+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و یکم دی ۱۴۰۱ ساعت 8:28 توسط باد  | 

ریختن...
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 54 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:15

باید بپذیریم که قطعه قطعه ایم، باید بپذیریم که چیز واحدی به عنوان "من" وجود ندارد.وقتی داشتم با او درباره "آن چه که نیستم" حرف میزدم خیلی راحت تر بود از گفتن "آن چه که هستم" و همه چیز روان بود تا وقتی که گفت "داشتم می رفتم اغذیه مقدم کتلت بخورم" همان جا که با هم رفتیم.ما خیلی جاها با هم رفته ایم و خیلی کارها با هم کرده ایم ولی آنجا را یادم نمی آمد، گفت شاید یادت نیست، نزدیک نشر چشمه، آنجا هم هر دو زیاد رفته بودیم ولی نه با هم، و ادامه داد "همون که میز و صندلی هاش رو چیده دم در ..." و من داشتم ساندویچی های توی ذهنم را مرور می کردم که پرید وسط تصویرهایم:"مطمین باش با هم رفتیم با کسی غیر از تو اونجا نرفتم"سکوت کردم و تصویرهای با هم بودنمان توی اغذیه فروشی های شهر مثل عکسی که یکی از پونزهاش بکند چپکی شد وارفت ،و شروع کرد به چرخ خوردن روی گوشه پونز خورده به دیوار خاطراتم، عکس های اغذیه فروشی را توی گوگل سرچ کردم، من هیچ وقت آنجا نرفته بودم،این ذهن هر جایی ماست که تصویرهای قدیم را روی عکس های جدید مونتاژ می کند، و جا بجایی هایی انجام می دهد،جایگزینی های غیر اردای!  شاید تصویر کسی آن وسط ها مخدوش شود،به طرز بیرحمانه ای حذف شود و یا خلواره تر! با تصویر کس دیگری عوض شود! حالا توی خاطرات قدیمش هم، من جای او  را گرفته بودم، ذهنش مرا گذاشته بود جایی که هیچ وقت نبودم، جای کسی که حالا چند وقتی می شود نیست و البته من می دانم که ناپدید نشده است، می دانم که به حیات حسی و ذهنیش در وجود او ادامه می دهد و خیلی مصرانه تر از قبل می خواهد که باشد!همان طور که من شاید در ذهن مردهای قبل از او ... و همان طور که مردی در ذهن من قبل از او ... و همان طور که او در ذهن زنی که ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 91 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:36

وقتی داشتم ترمه خیس را روی چهارپایه صاف می کردم که موقع خشک شدن با نقش های سبز و قرمزش چروک نخورد تو آمدی...در گذرگاهی که میروم، سر پیچ ، درخت توت کهنسالی شکوفه کرده، می ایستم و تمام هوای دور و برم را می بلعم، تو می آیی و زیبایی بنیاد می شود.چه سرخوشانه و بی گزند دوستت دارم. و جواب آخرین  سوال  مرا چه گشاده داده ای... جور من! + نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۱ ساعت 11:6 توسط باد  |  ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:36

چرا هر بار که دست های مرا گرم می کنی توی دست هات رو به یک افق باز است؟ دیشب توی خوابم ایستاده بودم رو به پنجره و داشتم بیرون را نگاه می کردم دست هایت را از پشت گذاشتی توی دست های من و سرت را بین شانه و گردنم، من سرم را چسباندم به سر پر موی وز وزیت، با همان موهای بلند جنگلی که عاشقشان بودم و با هم بیرون را نگاه کردیم که هیچ خط و مرزی در آن پیدا نبود. فقط نور بود و نور مثل یک اقیانوس ما را احاطه کرده بود. همه چیز عجیب آرام بود و اشیا تبدیل شده بودند به جانداران بی صدا و هوشیار و از ما که شبیه یک حجم در هم آمیخته چهارپا بودیم مراقبت می کردند. + نوشته شده در دوشنبه نهم خرداد ۱۴۰۱ ساعت 11:0 توسط باد  |  ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 143 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 12:36

امروز با سوالی روبرو شدم که جوابش آسان بود، ولی بعدش مدتی درگیر موقعیت شدم.  چقدر آسان است گفتن این که باید واقعیت را بگوییم و صادق باشیم وقتی خودمان  مشکل چندان بزرگ قابل پنهان کاری نداشته ایم یا اگ ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 96 تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1399 ساعت: 2:27

دوست قدیمی بی نام و نشانم گاهی چقدر دلتنگت می شوم بعد از  لذت های دردناک شایدبعد از  پرش های ناگهانی از ارتفاعات  دلتنگت می شوم دلتنگ شب هایی که مرا تا خواب و خیال کشاندی و نرساندی دلتنگ شب هایی که ریختن...ادامه مطلب
ما را در سایت ریختن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : nasimalinezhad بازدید : 104 تاريخ : سه شنبه 5 اسفند 1399 ساعت: 2:27